خسروا ، چون تو آسمان نارد


خدمت و زمانه بگزارد

باد را هیبت تو بر بندد


کوه را حملهٔ تو بردارد

پای تو فروش محمدت سپرد


دس تو تخم مکرمت کارد

روز هیجا ز سر کشان تیغت


هیچ کس را بکس بنگذارد

تیر چون باد تو ز شخص عدو


شکم خاک را بینبارد

همچو مشاطگان عزیمت تو


هر دو رخسار فتح بنگارد

در کف نیزه ، چون عصای کلیم


سحر اعدای دین بیوبارد

سنگ چون موم گردد ، اربر سنگ


اعتقاد تو وهم بگمارد

هر که جان را بمهر تو نسپرد


روزگارش بمرگ بسپارد

زهر با حشمت تو نگزاید


نوش با هیبت و نگوارد

برق تهدید تو جهان سوزد


ابر انعام تو گهر بارد

بر تن اسلام درع تو پوشد


در دل ایام مهر تو دارد

سال و ماه از نشاط خوردن تو


کام شمشیر تو همی خارد

وام دارد عدو ز تیغ تو جان


وقت آمد که وام بگزارد

خسروا ، چرخ با عنایت تو


دل اهل هنر نیازارد

دست بر آسمان برد ، هر کو


پای در خدمت تو بفشارد

بنده ، روزی که پیش تو نبود


از حساب حیا نشمارد

بشنو این قطعه ، کز شنیدن آن


طبع را سمع در نشاط آرد

هر که در نظم این سخن نگرد


بجز از نظم در نپندارد

شاد زی سال و مه ، که شادی تو


غم ابنای فضل بگسارد